ღ.آرزوی محال.ღ

سلام

از اینکه مدتی نبودم و نتونستم به وبلاگم برسم پوزش مطلبم امیدوارم به مهربونیاتون ببخشید

+ تاريخ شنبه 4 شهريور 1391برچسب:,ساعت 21:37 نويسنده غریبه |

 

درگیر رویای توام، منو دوباره خواب کن
دنیا اگه تنهام گذاشت، تو منو انتخاب کن


دلت از آرزوی من، انگار بی خبر نبود
حتی تو تصمیمای من،چشمات بی اثر نبود


خواستم بهت چیزی نگم، تا با چشام خواهش کنم
درارو بستم روت، تا احساس آرامش کنم

باور نمیکنم ولی، انگار غرور من شکست
اگه دلت میخواد بری، اصرار من بی فایدست

هر کاری می کنه دلم، تا بغضمو پنهون کنه
چی میتونه فکر تو رو، از سر من بیرون کنه


یا داغ رو دلم بزار، یا که از عشقت کم نکن
تمام تو سهم منه، به کم قانعم نکن

+ تاريخ یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:3 نويسنده غریبه |

 

دنیایی که من در آنم و تو آن را به خیال می دانی

دنیایی که جایی برای عشق نیست

جایی برای نفرت نیست

جایی برای تو نیست...

اینجا فقط تنهایی و غربت حکمرانی می کنند

و تو که خوشی زیادی زده زیر دلت

تو که فکر می کنی زندگی همین یه لبخنده

فکر می کنی زندگی هر چی باشه بذار باشه

به اینم فکر کن زندگی راه برگشتی نداره...

تو در آسمانها و من در زمین طلب عشق کجا و دل دیوانه ما کجا

تو گمشده در عشق من گمشده خویشم

من همان نغمه خسته در گوش بی احساس تو

من همان قربانی عشق در دل بی احساس تو

دل سنگم را دگر سودای عاشقی نیست

اینها همه خاطرات دیواری دل دیوانه ام هستن

اینبار خیالت نمی دانم چرا آهنگ بی خیالی می زند

+ تاريخ چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:41 نويسنده غریبه |

 کی می گه عشق وجود داره ؟
وقتی خودخواهی از یه در دلت میاد تو.... عشق از اون یکی در دل بیرون میره ...
آیا کسی را شناختی که به جای خودخواهی به "تو خواهی" مبتلا باشد؟
اگر هم اینطور باشد تو را برای خود می خواهد نه برای تو ... باز هم خودخواهی می شود .. چه داستانی
.

+ تاريخ چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:22 نويسنده غریبه |

 


مي دوني؟ يه اتاقي باشه گرمه گرم..روشنه روشن..

تو باشي منم باشم..
کف اتاق سنگ باشه سنگ سفيد...
تو منو بغلم کني که نترسم..که سردم نشه..که نلرزم..

اينجوري که تو تکيه دادي به ديوار...پاهاتم دراز کردي
منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکيه دادم... با پاهات محکم منو گرفتي
..

دو تا دستتم دورم حلقه کردي..
بهت مي گم چشماتو مي بندي
؟

ميگي اره بعد چشماتو مي بندي
بهت مي گم برام قصه مي گي ؟ تو گوشم
؟

مي گي اره بعد شروع مي کني اروم اروم تو گوشم قصه گفتن
يه عالمه قصه طولاني و بلند که هيچ وقت تموم نمي شن
مي دوني؟ مي خوام رگ بزنم...رگ خودمو...مچ دست
يه ضربه عميق...بلدي که؟ ولي تو که نمي دوني مي خوام رگمو بزنم
تو چشماتو بستي ...نميدوني من تيغ رو از جيبم در ميارم...

نمي بيني که سريع مي برم...

نمي بيني خون فواره مي زنه...رو سنگاي سفيد
نمي بيني که دستم مي سوزه و لبم رو گاز مي گيرم که نگم اااخ که
چشماتو باز نکني و منو نبيني... تو داري قصه مي گي...
من شلوارک پامه...دستمو مي ذارم رو زانوم...خون مياد از دستم ميريزه
رو زانوم و از زانوم ميريزه رو سنگا...قشنگه مسير حرکتش
حيف که چشمات بسته است و نمي توني ببيني... تو بغلم کردي..

مي بيني که سرد شدم...
محکم تر بغلم ميکني که گرم بشم...
مي بيني نا منظم نفس مي کشم...

تو دلت ميگي آخي دوباره نفسش گرفت.
مي بيني هر چي محکم تر بغلم مي کني سرد تر ميشم...

مي بيني ديگه نفس نمي کشم...
چشماتو باز ميکني مي بيني من مردم...

مي دوني ؟ من مي ترسيدم
خودمو بکشم از سرد شدن...از تنهايي مردن... از خون ديدن
...

وقتي بغلم کردي ديگه نترسيدم
مردن خوب بود ارومه اروم... گريه نکن ديگه... من که ديگه نيستم
چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدياااا
بعدش تو همون جوري وسط گريه هات بخندي... گريه نکن ديگه خب؟
دلم مي شکنه... دل روح نازکه... نشکونش خب؟

+ تاريخ سه شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:59 نويسنده غریبه |

 

 


چقدر دوست داشتم يک نفر از من مي پرسيد

چرا نگاه هايت آنقدر غمگين است؟

چرا لبخندهايت آنقدر تلخ و بيرنگ است؟

اما افسوس که هيچ کس نبود ...

هميشه من بودم و من و تنهايي پر از خاطره ...

آري با تو هستم...!

با تويي که از کنارم گذشتي و حتي يک بار هم نپرسيدي چرا چشمهايم هميشه باراني است


 

+ تاريخ دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:1 نويسنده غریبه |

 

 

  

آنکه دستش را محکم گرفته ای

دیروز عاشق من بود!

دستانت را خسته نکن

محکم یا آرام...

فردا توهم تنهایی
!

 

+ تاريخ یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:47 نويسنده غریبه |

هر کسی عاشق غمی داره روزگار در همی داره

 


دل شکستن هنر نیست

+ تاريخ شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:57 نويسنده غریبه |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد