ღ.آرزوی محال.ღ

 من چه ساده ام ! و از صداقت سرشار …!

اما

دنیا پر از ریا و دروغ !

و مرا نیز اینگونه می خواهد

امروز بر سادگی خود گریستم و یا نه خندیدم !

تلخ است حرف من

زهر است گفته های نسنجیده ام

ولی ...

بنشین و سطر سطر مرا جستجو بکن

بار دگر  مرا بخوان

راستی!

چه زجر آور است فریادی که درون سینه ام حبس شده است

 
+ تاريخ شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:9 نويسنده غریبه |

 

 

پروردگارا

جای سوره ای به نام عشق در قرانت خالی است

که این گونه اغاز شود:

و قسم به روزی که دلت را میشکند و جز خدایت

مرهمی نخواهی یافت.



 

+ تاريخ پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:21 نويسنده غریبه |

خیلی زیاد درگیر روزمرگی زندگی شده ایم.
اما اگر کمی از بالاتر به زندگی نگاه کنیم زندگی فقط به اندازه نگاه کردن به این عکس طول میکشد.

این مدت کم ارزش بغض و کینه و دشمنی با همدیگر رو دارد؟
بهتر نیست از فرصت کم برای مهربونی با همدیگر استفاده کنیم؟؟
+ تاريخ پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:17 نويسنده غریبه |

سلام من دوباره برگشتم نمدونم چرا!!!

نمیدونم چی بنویسم فقط میدونم که حالم خوب نیست

برام دعا کنید...

+ تاريخ دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:50 نويسنده غریبه |

 

خدا جون ميشه تو امشب منو تو بغل بگيري؟

بگي آروم توي گوشم ديگه وقتشه بميري

...
خدا جون ميگن تو خوبي ، مثل مادرا مي موني

اگه راست ميگن ببينم عشق من کجاست ميدوني؟


خدا جون ميشه يه کاري بکني به خاطر من؟

من مي خوام که زود بميرم آخه سخته زنده موندن


من که تقصيري نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟

خدا جون تو تنها هستي ميدوني تنهايي سخته


زنده بودن يا مردن من واسه اون فرقي نداره

اون مي خواد که من نباشم، باشه ،اشکالي نداره


خدا جون مي خوام بميرم تا بشم هميشه راحت

ولي عمر اون زياد شه حتي واسه يه ساعت


خدا جون ميشه تو امشب منو تو بغل بگيري؟

بگي آروم توي گوشم ديگه وقتشه بميري
...
 

 

بر سنگ قبر من بنويسـيد خسته بود اهــل زمين نبود نـمازش شــكســته بود

بر سنگ قبر من بنويسيد شيشه بود تـنها از اين نظر كه سـراپا شـكســته بود

بر سنگ قبر من بنويســـــــيد پاك بود چشمان او كه دائما از اشك شسـته بود

بر سنگ قبر من بنويســيد اين درخت عمري براي هر تبر و تيشه، دســــته بود

بر سنگ قبر من بنويســــــيد كل عمر پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود

 

+ تاريخ چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,ساعت 21:51 نويسنده غریبه |

هنوز مبهوت امدنت بودم که بهت رفتنت را هم به ان اضافه کردی
دلشاد از خنده هایت بودم که دلگیر گریه هایم کردی
خورشید حضور عشقت را به کسوفی بی پایان کشاندی
اخر چرا? گناهم چه بود? جز اینکه صادقانه دوستت داشتم


+ تاريخ سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:,ساعت 12:4 نويسنده غریبه |

 

چه قدر حقیرند مردمانی که

نه جرات دوست داشتن دارند

نه اراده ی دوست نداشتن

نه لیاقت دوست داشته شدن

و نه متانت دوست داشته نشدن...........

با این حال مدام شعر عاشقانه میخوانند.........

دکتر علی شریعتی

+ تاريخ سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:,ساعت 12:0 نويسنده غریبه |


 

 

من آن اندوه سرشارم که روزی شعله زد آهم

و لرزید آسمان از ناله های گاه و بیگاهم



مرا در آتش عشقت چنان پروانه سوزاندی

ولی صد سال دیگر هم " من از یادت نمی کاهم "



اگر قصد سفر داری نمی گویم نرو اما ...

جهان را بی نگاه تو نمی خواهم نمی خواهم


تو می دانی که چشمانت تمام هستی من بود

گرفتی هستیم را پس نگو از رنجت آگاهم



تویی آماده رفتن و من تنهاتر از هر شب

برو ای مهربان اما ... " تو را من چشم در راهم "

 

 

 

+ تاريخ دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت 22:46 نويسنده غریبه |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد